«آدم»ی در
روزنامهای مطلبی به سبک پیامهایِ ردوبدلیِ متنیِ سالهایِ اخیر بر طریقت نصیحت
به «فرزند»ی نوشته و بهصورت روزنامه پراکنده است. اینکه این روزنامه چرا تاکنون
به چشم نگارنده نخورده، نشانهایست مبنی بر ندیدن طرفین مقابل؛ نه ایشان در
روزنامهشان مثال منی را لایق زیست میداند نه من لزومی برای بودن چنین عقیدهای
(لااقل بود و نبودش علی السویه است برای من). با محتوای آن مطلب کاری ندارم که نه
لایق کار! اما نیروگاه من:
نیروگاه من پر
است از «آدم»های مختلف، از فرهنگهای مختلف؛ از شهرهای مختلف، حتی از کشورهای
مختلف؛ که همهی اینها دارای مشاغلی مختلف میباشند. این اختلاف اما در سطح درآمدی
آنها وجود ندارد، یا محسوس نیست.
نیروگاه من
نمایندگانی دارد که قهرمانان زندگی خود و اطرافیانشان میباشند. نیروگاه من پدری
دارد که در سنین جوانی مجبورِ کوچیدن به نیروگاه شده است و طی فرازونشیبی سخت هفت
فرزندش دار قالیهای محلههای دیگرِ «شهر» (شهر به معنای عام کلمه، و البته در
مقابل جنگل) را بافته، آنها را میلیاردر کرده و گلیم خود را از آب کشیده است. پدری
که چهار فرزند ازین هفت را به سطح کارشناسی ارشد در دانشگاه شریف، تهران، تربیت
مدرس و خواجه نصیر رهنمون شده است. یکی از فرزندانش استاد دانشگاه این «شهر» است و
«آدم»های این شهر را ریاضی میآموزد.
نیروگاه من پدری
دارد که با زحمت جارو زدن بر کف خیابانِ این «شهر» دخترانش را به خانه بخت فرستاده
است.
نیروگاه من پدری
دارد که در کشاکش کار ساختمانی از کار افتاده ولی ازـکارـافتاده نشده است.
نیروگاه من
مادری دارد که کمرش، چشمش، زانوانش و جوانیش را پای دار قالی داده است..
البته نیروگاه
من معتاد و قاتل و تنفروش و متجاوز هم دارد. و این صدای مظلومیت نیروگاه من است؛
نه ام الفساد بودنش! نه تنفروش تنفروش به دنیا میآید و نه یک روزنامهنگار
اهل فرهنگ(!؟) اهل فرهنگ!
سانسور اولموش.....
ما را در سایت سانسور اولموش.. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : msharifmardig بازدید : 169 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت: 10:42